سفارش تبلیغ
صبا ویژن


کلبه ی عشق




دستهایم بی حس و نگاهم نگران
می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس
این قلم ؛ این کاغذ ؛ اینهمه مورد خوب
راستش می دانی طاقت کاغذ من طاق شده . . .
پیکر نازک تنها قلمم ؛ زیر آوار غم و درد دگر خرد شده
می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس . . .
می توانی تو از این دنیای وحشی بنویس
من دگر خسته شدم . . .
راست گفتند می شود زیبا دید؛ می شود آبی ماند
اما ... تو بگو...... گل پرپر شده زیباییست؟؟؟!!! رنگ مرگ ِ عشق آبیست؟
می توانی تو بیا؛ این قلم ؛ این کاغذ
بنشین گوشه دنجی و از این شب بنویس
بنویس از کمر بید شکسته ؛ و یک پنجره ساکت و بسته
هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش . . .
صحنه ئ پیچش یک پیچک زشت
جراتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟
کاغذت می سوزد؟
من دگر خسته شدم . می توانی تو بیا
این قلم؛ این کاغذ ؛ اینهمه مورد خوب
من دگر خسته ام از این تب و تاب .

نوشته شده در یکشنبه 90/5/23| ساعت 4:17 عصر| توسط سمیرا| نظرات ( ) |

 
دل سوختن؟ رسم عاشقی این نیست که تک و تنها بسوزی و دیگر نمانی، ... کاش می دانستیم که زودتر از ما، عشق ماست که برای دوری ما می سوزد و می سازد... کاش می فهمیدیم که قدر بودن، قدر عاشقی، قدر عشق چیست و چقدر است، کاش بیراه نمی رفتیم و می ماندیم چون روز اول، عاشق، عاشق، ... بازی با کلمات قشنگ است، بازیگری حرفه ای می خواهد، اما، قسم ، که حقیقت عشق، وجود هرگونه بازی و بازیسازی را بی نیاز از دروغ و نیرنگ می سازد... نمی دانم! بلد نیستم! من نمی دانم دل سوختن برای چیست؟ مرا سوختنی نباشد جز برای عشقم، برای او، برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم، آری، اما نه به درد این بازیگر قهار و خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل تنگی نمادین این دنیای پوشالی... آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اشک و سردی، می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ... خودی برایم دیگر نمانده است، نمی خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهم، می سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم، و می بوسم، می بویم، می جویم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسیم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزدیک سازد، من بنده عشقم، بنده عاشقی...

نوشته شده در یکشنبه 90/5/23| ساعت 3:49 عصر| توسط سمیرا| نظرات ( ) |

 

من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....

می خواهم با تو سخن بگویم....

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/12| ساعت 5:52 عصر| توسط سمیرا| نظرات ( ) |

برای تو می نویسم که بونت بهار و نبودنت خزانی سرد است .

تویی که تصور حضورت سینه ی بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند .

در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم

ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کرد .

تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم .

آنگاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم .

و بر صورت مه آلودت می لغزیدم .

ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد

که مرهمی شود برای دلتنگی هام.......


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/12| ساعت 5:37 عصر| توسط سمیرا| نظرات ( ) |

از نگاه همیشه منتظرم
از چشمان بارانیم

ازبوسه های نشکفته ام
بنو یسم برایت از ترسم
ترس از بی تو ماندن وبی تو رفتن

بی تو گفتن وبی تو خواندن
بنویسم برایت از نغمه های شبانه غم
در گنج عزلت تنهایی ام

بنویسم برایت از معنای زندگی
از اینکه من زندگی را در کنار تو بودن معنا می کنم
زندگی را برای تو سرودن معنا می کنم

من زندگی را در خروش چشمان نیلگونت معنا می کنم
من زندگی را در آغوش تو بودن معنا می کنم
معنای زندگی معنای بوسه های آتشین عشق است

زندگی یعنی عشق


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/12| ساعت 5:34 عصر| توسط سمیرا| نظرات ( ) |

با عرض سلام خدمت تمام دوستانی که میان به کلبه ی عشق من سر میزنن و منو با نظر های قشنگشون خوشحال میکنن مخصوصا خواهرم(شقایق)و.......کلا همه جوره ازتون ممنونم و امیدوارم که بتونم براتون جبران کنم.دوست داشتن

امشب شب اول ماه رمضان البته امروز هم بعضیا روزه گرفتن ولی یوم الشک بوده.!!و کلا از امشب شروع میشه اومدم تا هم ازتون تشکر کنم هم بگم که اگه روزه گرفتید ما رو یادتون نره دعا کنید البته برا همه دعا کنید اگه عاشقید برا عشقتونم دعا کنید دعا کنید که بهش برسد برا بقیه عاشقام دعا کنید که به عشقشون برسند درضمن برا خوشبختی و سفید بختیه خودتونو بقیم دعا کنید.

خب دیگه زیاد حرف نمیزنم.

همتون به خدای مهربون میسپارم راستی نگران نباشید منم براتون دعا میکنم.

همتونو دوست دارم.بووووس

و همینجا برای همتون  دعا میکنم به عشقتون برسید و خوشبخت بشید و موفق باشید.

به امید دیدار.

خداحافظ.گل تقدیم شما


نوشته شده در دوشنبه 90/5/10| ساعت 10:30 عصر| توسط سمیرا| نظرات ( ) |

زندگی را می توان در آغوش گرمت پیدا کرد
همان آغوش مهربانت
که همیشه برایم غریب بود
تو اگر نباشی
من این زندگی را مثل یک شمع
آب خواهم کرد
و در شعله هایش جان خواهم سپرد



به یاد داری، زمانی که می رفتی باران می بارید؟!...

به سویت دویدم تا راه رفتن را بر تو بربندم.

در نگاهت چشم دوختم و التماس ماندن کردم.

به یاد داری گفتم اگر تو بروی...

اگر از من خیال برگیری،

اگرمن را به تقدیر بسپاری،...

بال پروازم خواهد شکست؟!...

اشک هایم را به یاد داری؟...

شکستنم را به یاد داری؟...

و تو...

به یاد داری گفتی در باران هم باز می گردی؟

…………….

اینجا باران می بارد.

و من نگاه به همان راه دوخته ام.

ای کاش می آمدی...

ای کاش...                                    
                                                 
                                                 

نوشته شده در دوشنبه 90/5/10| ساعت 4:48 عصر| توسط سمیرا| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

قالب وبلاگ :: :: کدهای جاوا



مال ای اس - جراحی بینی - دست نویس | راکت - تعمیرگاه خودرو - رادیو - ماه موزیک