کلبه ی عشق
چو بغضی کهنه در غربت اسیرم چوآهی کز صدای خفته سیرم من اینجا مانده ام تنها خدایا همین روزاس که در غربت بمیرم ببین اینجا پرنده رو زمینه یه عمره خواب پرواز و میبینه در اینجا پشت هر اهوی معصوم ببین گرگی نشسته در کمینه در اینجا باید از خوبان جدا بود مثل شبنم غربوی بی صدا بود در اینجا زندگی تلخه خدایا چقدر سخته غریبی اشنا بود در اینجا قلب صاف و صادقی نیست میان گریه هاشان هق هقی نیست در این دنیای تلخ بی مروت دریغا ای دریغا عاشقی نیست یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود تو دهکده عشق ما خبر از عاشقی نبود تا که یه روز محبت دیوونگی و عشق توی باغچه ای از گل رز شروع به بازی میکنن.دیوونگی چشماشو میبنده محبت و عشق هر کدومشون میرن یه گوشه ای پنهون میشن دیوونگی اول میره سراغ محبت و اونو پیدا میکنه بعد با هم میرن سراغ عشق محبت به دیوونگی میگه عشق پشت گل رز دیوونگی میره سراغ گل رز انگشتشو فرو میکنه تو گلبرگای گل رز چند لحظه بعد میبینه از گلبرگای گل رز خون میاد با محبت میره جلو شاخه ای از گل رز و میزنه کنار بله درست حدس زدین عشق پشت گل رز بود و انگشت دیوونگی چشماشو کور کرده بود و بعد از اون دیوونگی با محبت تا آخر عمر پیش عشق موندن.
قالب وبلاگ :: :: کدهای جاوا |