کلبه ی عشق
سلام ب همه دوستای گلم.بعد از چند وقت اومدم نت.گفتم چندتا جمله بنویسمو برم.فداتون بشم.دوستون دارم.موفق و موید.فعلا بای.بوووووووس. خوشبختی داشتن کسی است که بیشتر از خودش تو را بخواهد و بیشتر از تو هیچ نخواهد و تو برایش تمام زندگی باشی. شده ام شنبه! همه میخواهند از من شروع کنند...! ترک کردن را...! طب مدرن.طب سنتی.طب سوزنی.همه را امتحان کرده ام درد بی درمان است دوریت! در سرزمین من کسی بوسه فرانسوی بلد نیست اینجا مثل آلمان پل عشق نداره از گل رز هلندی هم خبری نیست اینجا عشق یعنی اینکه بخاطر چشم های دور و برت معشوقت رو فقط از پشت گوشی بوسیده باشی! ززندگی پیدا کردن خودت نیست بلکه خلق کردن خودت است(جورج برنارد شاو) من از مردی میگویم که عهده دار شده بود در مراسم تدفین دوستی سخن بگوید.او به تاریخ های روی سنگ مزار او اشاره کرد:از آغاز....تا پایان. او یادآور شد که اولی تاریخ زادروز وی است و اشک ریزان از تاریخ بعدی سخن گفت:اما او گفت آنچه بیش از همه اهمیت دارد خط تیره ی بین این دو تاریخ است(2003-1934).زیرا این خط تیره تمام مدت زمانی را نشان میدهد که او بر روی زمین می زیست... و اکنون فقط کسانی که به او عشق می ورزیدند می دانند که ارزش این خط کوچک برای چیست.زیرا اهمیتی ندارد که دارایی ما چقدر است:اتومبیل ها...خانه ها...پول نقد:آنچه اهمیت دارد این است که چگونه زندگی میکنیم چگونه عشق میورزیم و چگونه خط تیره زندگی خود را صرف میکنیم. بناراین در این باره سخت بیندیشید... آیا چیزهایی در زندگی تان هست که بخواهید تغییرشان دهید؟چون ابدا نمیدانید چه مدت زمانی باقی مانده که بتوانید آن را از نو بسازید. بهتر است طوری آهسته حرکت کنیم که آنچه را درست و حقیقی است دریابیم و همیشه کوشش کنیم تا بفهمیم که دیگران چه احساسی دارند:و در خشمگین کردن کمتر عجله کنیم و قدردانی بیشتری از خود نشان دهیم. و در زندگی خود به مردم چنان عشق بورزیم که هرگز قبلا عشق نورزیده ایم و با یکدیگر با احترام رفتار کنیم و بیشتر لبخند بزنیم...وبخاطر داشته باشیم که این خط تیره ویزه ممکن است فقط مدت کوتاهی ادامه داشته باشد. بنابراین وقتی از شما یاد میکنند و اعمال شما در دوره ی زندگی بازنگری میشود...آیا سرافراز خواهید بود از آنچه خواهند گفت درباره ی اینکه شما خط تیره ی خود را چگونه صرف کرده اید؟ اگر شما این پیام را دریافت کرده اید مفهومش این است که شما برای خداوند واقعا جایگاه ویزه ای دارید...چرا که این نشانه ای است برای یادآوری دوباره... سلام به همه ی دوستای با وفا و گل خودم.خوبید؟خوشید؟ راستش خیلی وقت ک آپ نکردم...شرمنده اخه با این امتحانا و وقت کم ما نمیشه دیگه!!!!خلاصه ببخشید.ولی الان میخوام چند تا جمله ی قشنگ و عشقی براتون بنویسم.امیدوارم خوشتون بیاد. لطفا نظر یادتون نره!فداتون بشم.فعلا * بعضیا یار نیستن بار هستن وقتی که میرن آدم احساس سبکی میکنه...!* *کاش میدانستی جهانم بی تو"الف"ندارد!!* * اونی که میگه بدون تو نمیتونم زندگی کنم به "نبودنت"فک کرده....!(شک نکن)* *مغرور احساسم شدی.....گذشتی از رو گریه هام لعنت به لحظه هایی که.....تو همه چی بودی برام...* * میسپارمت به خدا خدایی که هیچوقت نخواست ترو به من بسپاره....!* *دلت که گرفته باشه با صدای دست فروش دوره گرد هم گریه میکنی چه برسه به مرور خاطرات...* * راست است که صاحبان دلهای حساس هرگز نمی میرند بلکه بی هنگام ناپدید میشوند...* *سخت است ببازی تمام احساس پاکت را و هنوز نفهمیده باشی:اصلا دوست داشت؟؟* * حرفش را ساده گفت:من لایق تو نیستم.... اما نمیدانم خواست لیاقتم را به من یاداوری کند یا خیانت خودش را توجیح....* *سگ بفهمه دوستش داری با وفا میشه... آدم بفهمه دوستش داری هار میشه...* *نگاه کن.میبینی؟ این آثار باستانی نیست..."منم"!!* * به دلم میگویم: آن یوسفی هم که برگشت به کنعان استثناءبود تو غمت را بخور....* دوستای گلم امیدوارم خوشتون اومده باشه.... پسری با پدرش در رختخواب نگاهت شبیه همان خواب کودکانه ام آشناست... شاید سالها پیش چشمانت را دیده بودم و به آنها دل بسته بودم. امشب دوباره دلتنگم، شب می آید و باز نگاهم به دنبال ستاره مرا تا کنار پنجره می کشاند. میبینم...ستاره به اندازه تنهایی من زیباست. کاش بودن آسان بود وقتی دلت پای رفتن ندارد. میخواهم بمانم اما پوزخند زندگی میگوید دیر است . دور ماندن نفس خاطراتم را بند می آورد و من اما نفس نفس زنان میجنگم. اگر نباشی می روم آنقدر آهسته تا نلرزد دلت و نشکند شیشه نازک پنجره... نه آنقدرها دور نه آنقدرها نزدیک. دوباره کسی آرام میگوید بایست... نمیتوانی. زندگی یعنی او... یعنی عشق. در دادگاه عشق قسمم قلبم بود، وکیلم دلم بود و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد پس محکوم شدم به تنهایی و مرگ کنار چوبه ی دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم و من گفتم به تو بگویند: دوستت دارم
درد ودل میکرد با چشمی پر آب
گفت: بابا حالم اصلا ً خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست
گوی چه خاکی را بریزم توی سر
روی دستت باد کردم ای پدر
سن من از 26 افزون شده
دل میان سینه غرق خون شده
هیچکس لیلای این مجنون نشد
همسری از بهر من مفتون نشد
غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته
پدرش چون حرف هایش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت
پسرم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود
غصه ها را از وجودت دور کن
این همه دختر یکی را تور کن
گفت آن دم :پدر محبوب من
ای رفیق مهربان و خوب من
گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و چشم پاکم هر کجا
کی نگاهی می کنم بر دختران
مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با شهین و مهرخ و ایضاً سحر
با سه تا شان رفته بودیم سینما
بگذریم از ما بقیه ماجرا
یک سری ، بر گل پری عاشق شدم
او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید
آزیتای حاج قلی اصغر شله
یک زمانی عاشقش گشتم بله
بعد اوهم یار من آن یاس بود
دختری زیبا و پر احساس بود
بعد از این احساسی پر ادعا
شد رفیق من کمی هم المیرا
بعد او هم عاشق مینا شدم
بعد مینا عاشق تینا شدم
بعد تینا عاشق سارا شدم
بعد سارا عاشق لعیا شدم
پدرش آمد میان حرف او
گفت ساکت شو دیگر فتنه جو
گرچه من هم در زمان بی زنی
روز و شب بودم به فکر یک زنی
لیک جز آنکه بداری مادری
دل نمی دادم به هر جور دختری
خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
واقعا ً که پوز بابا را زدی
خری آمد بسوی مادر خویش بگفت مادر چرا رنجم دهـــــــی بیش
برو امشب برایم خواستگاری اگر تو بچه ات را دوســــــت داری
خر مادر بگفتا ای پسر جان تو را من دوست دارم بهتر از جان
ز بین این همه خرهای خشگل یکی را کن نشان چون نیست مشکل
خرک از شادمانی جفتکی زد کمی عر عر نمود و پشتکی زد
بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سیاهت
خر همسایه را عاشق شدم من به زیبایی نباشد مثل او زن
بگفت مادر برو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه شدند داخل به رسم عاقلانه
دوتا پالان خریدند پای عقدش به افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویله همانطوری که رسم است در قبیله
خر عاقد کتاب خود گشایید وصال عقد ایشان را نمایید
دوشیزه خر خانم آیا رضایی ؟ به عقد این خر خوشتیپ در آیی ؟
یکی از حاضرین گفتا به خنده عروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم خر بپرسید که خر خانم سرش یکباره جنبید
خرآن عر عر کنان شادی نمودند به یونجه کام خود شیرین نمودند
به امید خوشی و شادمانی برای این دو خر در زندگانی
قالب وبلاگ :: :: کدهای جاوا |