سفارش تبلیغ
صبا ویژن


کلبه ی عشق

زندگی را می توان در آغوش گرمت پیدا کرد
همان آغوش مهربانت
که همیشه برایم غریب بود
تو اگر نباشی
من این زندگی را مثل یک شمع
آب خواهم کرد
و در شعله هایش جان خواهم سپرد



به یاد داری، زمانی که می رفتی باران می بارید؟!...

به سویت دویدم تا راه رفتن را بر تو بربندم.

در نگاهت چشم دوختم و التماس ماندن کردم.

به یاد داری گفتم اگر تو بروی...

اگر از من خیال برگیری،

اگرمن را به تقدیر بسپاری،...

بال پروازم خواهد شکست؟!...

اشک هایم را به یاد داری؟...

شکستنم را به یاد داری؟...

و تو...

به یاد داری گفتی در باران هم باز می گردی؟

…………….

اینجا باران می بارد.

و من نگاه به همان راه دوخته ام.

ای کاش می آمدی...

ای کاش...                                    
                                                 
                                                 

نوشته شده در دوشنبه 90/5/10| ساعت 4:48 عصر| توسط سمیرا| نظرات ( ) |

دوباره آسمان این دل ابری شده .
دوباره این چشمهای خسته بارانی شده .
دوباره دلم گرفته است و شعر دلتنگی را برای این دل میخوانم.
میخوانم و اشک میریزم ، آنقدر اشک میریزم تا این اشکها تبدیل به گریه شوند.
در گوشه ای ، تنهای تنها و خسته از این دنیا .
دوباره این دل بهانه میگیرد و درد دلتنگی را در دلم بیشتر میکند.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری می شود.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر است و با نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که در آسمان آزادانه پرواز میکنند چشم دوخته است.
دلم گرفته است مثل لحظه تلخ غروب ، مثل لحظه سوختن پروانه ،
مثل لحظه شکستن یک قلب تنها .
دوباره خورشید می رود و یک آسمان بی ستاره می آید و دوباره این دل بهانه میگیرد.
به کنار پنجره میروم ، نگاه به آسمان بی ستاره .
آسمانی دلگیرتر از این دل خسته .
یک شب سرد و بی روح ، سردتر از این وجود یخ زده.
خیلی دلم گرفته است ، احساس تنهایی در وجودم بیشتر از همیشه است.
تنهایی مرا می سوزاند ، دلم هوای تو را کرده است.
دوباره این دل مثل چشمانم در حسرت طلوعی دیگر است.
آسمان چشمانم پر از ابرهای سیاه سرگردان است ، قناری پر بسته در گوشه ای از قفس این دل نشسته و بی آواز است.
هوا ، هوای ابریست ، هوای دلگیریست.
میخواهم گریه کنم ، میخواهم ببارم .
دلم میخواهد از این غم تلخ و نفسگیر رها شوم .
اما نمی توانم…
دوباره دلم گرفته است ، خیلی دلم گرفته است،
اما کسی نیست تا با من درد دل کند ، کسی نیست سرم را بر روی شانه هایش بگذارم
و آرام شوم… هیچکس نیست!دلم شکست


نوشته شده در سه شنبه 90/5/4| ساعت 4:5 عصر| توسط سمیرا| نظرات ( ) |

<      1   2      

قالب وبلاگ :: :: کدهای جاوا



مال ای اس - جراحی بینی - دست نویس | راکت - تعمیرگاه خودرو - رادیو - ماه موزیک